تاريخ : جمعه دوم تیر ۱۳۹۱
دو خط موازی به دنیا امدند. پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید.

آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد .

و در همان یک نگاه قلبشان تپید .

و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .

خط اولی گفت :…

ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .

و خط دومی از هیجان لرزید .

خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .

من روزها کار میکنم.میتوانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده
 
 و متروک شوم ، یا خط کنار یک نردبان .

خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش
 
 گل سرخ شوم ، یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت .

خط اولی گفت : چه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت .

در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .
 
 
ادامه برید به ادامه مطلب...


ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد الباجی

اسلایدر